آیهانآیهان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره

آیهان فرمانروای ماه

هفته بیست و نهم تو دل مامان

سلام پسر نازنینم. ورودت به سه ماهه سوم مبارک نازنینم. وزن شما این هفته حدود 1100 گرم و قدت کمي بيشتر از 38 سانتي متره. ماهيچه ها و ريه ت به رشد خودشون ادامه ميدن و سرت بزرگتر مي شه انیشتین کوچولوی من. آخه سرت باید با مغز در حال رشدت (كه در حال ساختن ميلياردها سلول عصبيه) هماهنگ بشه مامانی. تند و تند داری بزرگ میشی و نيازهاي غذاييت در اين سه ماهه به حداكثر مقدار خودش مي رسه. واسه همین مامان باید کلی پروتئين، ويتامين C، اسيد فوليك، آهن و كلسيم دریافت کنه. اسكلتت در حال محكم شدنه و مامان باید حواسش باشه که شیر بیشتری بخوره. ...
22 شهريور 1390

زندگی

زندگی، لحظه دیدار گلــی خفته در گهــــواره است . زندگی، شوق تبسم به لب خشکیده است . زندگی، جـــرعه آبی است به هنگامه ظهـــر در بیابانی داغ . زندگی، دست نوازش به ســر نوزادی است . زندگی، بوسه به لبهای گلی است که به شوقت همه شب بیدارست . زندگی، شـــوق وصال یار است . زندگی، لحظه دیدار به هنگامــــــه یاس . زندگی، تکیه زدن بر یــار است . زندگی، چشمه جــوشان صفا و پاکـــی است . زندگی، مـــوهبت عرضه شده بر من انسان خاکـــی است . زندگی، قطعه سرودی زیباست که چکاوک خواند که به وجدت آرد به   سرشاخه امید و رجا . زندگی، راز فـروزندگی خورشید است . ...
15 شهريور 1390

ترس از سفر

سلام عسل مامان، امروز به ناچار با باباجون رفتیم دانشگاه تا بابایی آخرین امتحان این ترمو از بچه ها بگیره. منم نمرات رو تحویل دادم. ان شاءالله قراره فردا صبح زود هم با ماشین خودمون بریم تهران. اگه گفتی کجا؟!! نمایشگاه مادر، نوزاد و کودک. آخ جووووون. میخوایم کلی چیزای خوشگل خوشگل واسه پسر نازمون ببینیم و اگه خدا بخواد برات بخریم. بعدش میریم ترمینال تا واسه نقده بلیط اتوبوس بخریم. برمیگردیم قزوین و شب از همین جا سوار اتوبوس میشیم. ولی من خیلی نگران توأم مامانی. آخه 6 ساعت رفت و آمد تهران طول میکشه و 10 ساعت هم تا نقده راهه و من می ترسم 16 ساعت تو ماشین بودن برات ضرر داشته باشه. ولی بابایی میگه اگه فردا نریم دیدن خونواده ش دیگه تا بعد دنیا ا...
15 شهريور 1390

هفته بیست و هشتم تو دل مامان

سلام بزرگ مرد کوچولوی مامان، این هفته نزدیک 910 گرم وزنته و 37.6 سانتي متر قدت. حالا دیگه می تونی چشمای نازت رو که مژه های بلندی ازش سبز شدن باز كنی و سرت رو به طرف هر نور ممتد و شديدي كه از بيرون بتابه برگردونی. لايه هاي چربي بدنت در حال شكل گيري هستند و تو رو براي زندگي بیرون از دل مامان آماده میکنن. آلرژی مامان هم خیلی بهتر شده و دیگه از اون عطسه ها و آبریزش بینی شدید خبری نیست. یکی دو هفته گذشته، دل مامانی شده بود اندازه دل یه گنجشک کوچولو، جوری که اگه ١٠٠٠ تا محبت باباجون میشد ٩٩٩ تا فوری بغضم می گرفت و آروم آروم اشک از چشمام میچکید ولی مامانی چند روزیه هردومون حسابی بزرگ شدیم و بهونه نمی گیریم. با وجود اون دل نازکی، انگار که وجود ...
15 شهريور 1390

خوابمون پیدا شد!

سلام مامانی، یادته خوابمون گم شده بود و هرچی دنبالش گشتیم و صداش کردیم، پیداش نشد که نشد؟!! دیشب با بابایی تصمیم گرفتیم بریم توی پارک و خیابون دنبالش بگردیم. وقتی برگشتیم خونه، و رفتیم تو بغل بابایی، دیدیم آخ جون خودش برگشته پیشمون، اونم نه تنهایی که با ده تا از دوستای دیگه ش. وقتی ازش پرسیدم خواب نازمون کجا بودی که اینهمه ما رو نگران کرده بودی؟ گفت دیدم چشمای آیهان جون خیلی ناز و خوشگله، رفتم 10 تا از دوستامو هم آوردم که باهمدیگه بشینیم به تماشای چشماش. و این شد که مامانی من و تو از ساعت 12 دیشب خوابیدیم تا 10.5 صبح امروز و اون وسطا فقط یه کوچولو واسه نماز صبح بیدار شدیم. باباجون طفلک هم خودش تنهایی صبحونه خورد و رفت سرکار. امان از این خ...
14 شهريور 1390

بدآموزی

سلام مامانی، صبح بخیر. حسابی داری وول میخوریا عزیزدل مامان! بعد از بی خوابی دیشب و فقط 2 ساعت خواب، ساعت 6 واسه نماز از خواب بیدار شدیم. ولی مامانی احساس میکنم من و تو غیر از اینکه کلی کار خوب از همدیگه یاد گرفتیم، دو تا کار بد هم از همدیگه یاد گرفتیم. اولی اینکه تا 2 هفته پیش، تو همیشه وقت اذان فوری بیدار میشدی و وضو میگرفتی و نمازتو میخوندی، ولی الان دو هفته ست مثل مامان و بابا یه وقتایی ، فقط یه وقتایی واسه نماز اول وقت تنبلی میکنی و با ما مشغول نماز میشی. البته فدای تو گل پسرم بشم که میدونی نماز جماعت ثوابش بیشتره و هرچه تعداد نفرات بیشتر، ثوابش هم بیشتر. میدونم مامانی داری فدارکاری میکنی تا ثواب نماز من و بابا بیشتر شه. واسه ه...
12 شهريور 1390

خوابمون کجا گم شده؟!!

سلام مامانی، الان ساعت ٣:١٠ بعد از نصف شبه. امشبم مثل چند شب گذشته هنوز که هنوزه نتونستیم بخوابیم. خیلی کلافه کننده ست. اولش گفتیم بهتره واسه بابائی انقد حرف بزنیم تا خوابمون ببره ولی دیدیم بابائی خواب از سر و روش میباره و حسابی خسته ست و گناه داره، آخه امروز روزه بود و فردا هم روز پرکاری داره. واسه همین اومدیم تو اتاق کار. کمی قرآن خوندیم، یه کم مطلب تو وبلاگت نوشتیم و وبلاگ بقیه نینی جونارو خوندیم، ولی بازم فایده نداشت که نداشت، خبری از خواب نبود که نبود. یه کم کارتون باربی نگاه کردیم. یه کم واسه مامان جون جمیله از اینترنت آشپزی نوشتیم. بازم بی فایده بود. نمیدونم خوابمون کجا گذاشته رفته که ازش خبری نیست. بیا بغلم دراز بکشیم و چش...
12 شهريور 1390

قصه2: گناه نکردن بهتر از گریه کردن

روزی روزگاری حضرت عیسی (ع) تو راهی داشت می رفت. دید یه عده نشستن و دارن گریه می کنن. حضرت عیسی (ع) ناراحت شد و ایستاد. پرسید: برای چی دارید گریه می کنید؟ اتفاقی افتاده؟ یکیشون گفت: به خاطر گناهانمون گریه می کنیم. آخه حرف خدا رو گوش نکردیم و کارای بدی انجام دادیم. حضرت عیسی (ع) فرمود: به جای اینکه گریه کنید، از این به بعد سعی کنید آدمای خوبی باشید و گناه نکنید. اینجوری خدا گناههای قبلی شمارو هم می بخشه. با اینکار حضرت عیسی (ع) به ما یاد داد که باید حرف خدا رو گوش کنیم و کارای بد نکنیم تا پشیمون نشیم.   ...
11 شهريور 1390

قصه1: سگی با دندانهای سفید

روزی روزگاری حضرت عیسی (ع) با دوستانش داشتن تو یه راهی می رفتن. یه دفعه چشمشون به سگی افتاد که کنار جاده افتاده. بیچاره سگه چند روزی میشد که مرده بود و حشرات دورشو گرفته بودند. یکی از دوستای حضرت عیسی (ع) گفت: اَه اَه، سگه چه بوی بدی داره. یکی دیگه گفت: اَه اَه، چه زشته. یکی دیگه گفت: اَه اَه، چه قدر کثیفه. ولی حضرت عیسی (ع) گفت: به به، چه دندانهای سفید و تمیزی داره. با اینکار حضرت عیسی (ع) خواست به ما یاد بده که نباید فقط عیبهای بقیه رو ببینیم. بلکه باید خوبیها و زیبائیهای اونارو هم ببینیم و از اونا تعریف کنیم. ...
11 شهريور 1390