آیهانآیهان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

آیهان فرمانروای ماه

آیهان شکمو و کم خونی مامان

از وقتی تو نازنینم اومدی تو دل مامانی، بابا جون دیگه نذاشته چایی و نسکافه بخورم، هرچیم فنجونای چایی و قهوه بهمون چشمک زدن جلوی شکممون رو گرفتیم مبادا عزیزدلم صدمه ای ببینه. ولی خوب تو نازنین مامان و بابا، تند و تند بزرگ میشی و زود زود گشنه ت میشه، واسه همین هرچی مامانیی میخوره هام هام میکنی و مامان کم خون شده. حالا مامان باید روزی 2 تا قرص آهن مختلف بخوره، اونم با آب پرتقال.   ...
13 مرداد 1390

ناز پسر در آتلیه خانم دکتر، حسابی بزرگ شدی مامانی

امروز باهمدیگه رفتیم مطب خانم دکتر، واووو حسابی بزرگ شدی مامانی، انقدی که کل بدنت یه جا تو مونیتور جا نمیشد و خانم دکتر تیکه تیکه قسمت های مختلف بدنت رو نشونم داد. اول سر و دستت رو نشونم داد، داشتی دستای کوچولوتو میخوردی، فدات بشم که داری تمرین میکنی وقتی دنیا اومدی بتونی سینه ای مامانی رو مک بزنی و یه دل سیر شیر بخوری! بعد قلب کوچولوتو نشونم داد، کوچولو بود ولی خیلی پر زور تالاپ تالاپ میزد، میشد بطن چپ و راستت رو تشخیص داد. بعد شکم ورقلمبیده تو نشونم داد شکموی مامان. ستون فقراتت که مهره هات به نظم چیده شده بودن و میشد نشست و شمردشون. آخرشم پاهای نازت رو نشونم داد و گفت اینم جنسیتش که پسره. ای شیطون بلا. فدای تو بشم که یادت رفت پاهاتو جمع کن...
12 مرداد 1390

گل پسر در تبریز

سلام پسر گلم، پریشب تو و مامان جونو راهی تبریز کردم. من موندم به کارام برسم ولی دلم همه ش پیش شماست. دیروز رفته بودین آخرین مصاحبه. مثل اینکه به مامان جون تقلب رسوندی و حسابی کمکش کردی مصاحبه خوبی داشته باشه. آفرین پسر دانشمند خودم. بعد از ظهر هم رفتین دندانپزشکی. دلت واسه مامان جون سوخته و حسابی ورجه وورجه کردی که دندونشو نکشن. ولی این دکترای بی رحم اصلاً بهت گوش نکردن. عب نداره، مامان جون دندون عقلو میخواد چیکار؟ ایشالا امشب راه میفتین بیایین خونه. من که دلم واستون تنگ شده. فکر کنم تو این مدت حسابی بزرگ شدی!! منتظرتونم. خیلی دوستتون دارم.
4 مرداد 1390

اسم ناز پسرم

هنوز هم روی اسمت دودل بودیم مامان جون. ایندفعه بین دو اسم آرتین (پاک و مقدس) و آیهان (پادشاه ماه، زیبا و مشهور همچون ماه)! صبح بعد از نماز قرار شد باباجون قرآنو باز کنه، اگه کلمه ای با مضمون سلطنت و ملک و پادشاهی یا قمر بود، اسمت رو آیهان بذاریم و اگه راجع به پاکی و تقدس نوشته بود، آرتین. باباجون قرآن رو باز کرد و اولین کلمه صفحه باز شده، ملک بود و توی صفحه هیچ چیزی راجع به پاکی و تقدس نوشته نشده بود! (ولی مامان جون تو همون صفحه یکبار سماوات و یکبار خود سماء هم اومده بود) بعدش رفتیم سراغ حافظ شیرازی و دو بار هم تفأل زدیم به دیوان خواجه حافظ، یک بار من و یک بار هم بابا جون، تو هر دو شعر کلی خسرو و پادشاه و ماه بود... و این شد ...
30 تير 1390

اسم جدید برای گل پسرم

انتخاب کردن اسم خیلی سخته، چون هم باید خوشگل و پرمعنا باشه و هم وقتی بزرگ شدی خودت هم ازش خوشش بیاد و دوستش داشته باشی. بابا جون میگه اسم آسمان، کمی دخترونه ست و وقتی بزرگ شدی ممکنه کمی خجالت بکشی، واسه همین از چند هفته پیش، از سایت های مختلف کلی لیست بلند بالا از اسامی پسرونه درآوردم و لیست ها هی کوچکتر و کوچکتر شدن تا بالاخره رسیدیم به پنج تا اسم: آیهان، آراد، آرتین، آرمین و امیرحسین. ولی هیچکدوم به دلم نمی نشست و بازم آسمان صدات میکردم. تا اینکه بابا جون پیشنهاد داد که برای مدتی، هر 2-3 روز با یکی از این اسم ها صدات کنیم ببینیم از کدوم بیشتر خوشمون میاد. تا اینکه فعلاً به این نتیجه رسیدیم که اسم آرتین رو بیشتر از بقیه دوست داریم. امیدوار...
27 تير 1390