آیهانآیهان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

آیهان فرمانروای ماه

قصه2: گناه نکردن بهتر از گریه کردن

روزی روزگاری حضرت عیسی (ع) تو راهی داشت می رفت. دید یه عده نشستن و دارن گریه می کنن. حضرت عیسی (ع) ناراحت شد و ایستاد. پرسید: برای چی دارید گریه می کنید؟ اتفاقی افتاده؟ یکیشون گفت: به خاطر گناهانمون گریه می کنیم. آخه حرف خدا رو گوش نکردیم و کارای بدی انجام دادیم. حضرت عیسی (ع) فرمود: به جای اینکه گریه کنید، از این به بعد سعی کنید آدمای خوبی باشید و گناه نکنید. اینجوری خدا گناههای قبلی شمارو هم می بخشه. با اینکار حضرت عیسی (ع) به ما یاد داد که باید حرف خدا رو گوش کنیم و کارای بد نکنیم تا پشیمون نشیم.   ...
11 شهريور 1390

قصه1: سگی با دندانهای سفید

روزی روزگاری حضرت عیسی (ع) با دوستانش داشتن تو یه راهی می رفتن. یه دفعه چشمشون به سگی افتاد که کنار جاده افتاده. بیچاره سگه چند روزی میشد که مرده بود و حشرات دورشو گرفته بودند. یکی از دوستای حضرت عیسی (ع) گفت: اَه اَه، سگه چه بوی بدی داره. یکی دیگه گفت: اَه اَه، چه زشته. یکی دیگه گفت: اَه اَه، چه قدر کثیفه. ولی حضرت عیسی (ع) گفت: به به، چه دندانهای سفید و تمیزی داره. با اینکار حضرت عیسی (ع) خواست به ما یاد بده که نباید فقط عیبهای بقیه رو ببینیم. بلکه باید خوبیها و زیبائیهای اونارو هم ببینیم و از اونا تعریف کنیم. ...
11 شهريور 1390

مقدمه ای بر قصه های خوب برای آیهان خوب

سلام پسر گلم، آیهان عزیزم، یه مدتیه دارم کتاب حیات القلوب علامه مجلسی رو میخونم. کتابی است در مورد تاریخ و قصه های پیامبران. قصه های قشنگی داره. بعضیاشو برا مامانی خوندم که تو هم گوش کردی. یادته؟ قصه حضرت سلیمان و...  در ضمن تصمیم گرفتم اگه فرصت شد بعضیا از اون قصه هارو اینجا برات بنویسم که وقتی دنیا اومدی برات بخونیم. بزرگ شدی هم خودت میتونی بخونی و قصه های دیگه بهش اضافه کنی. به مامانی هم میگم اگه وقت داشت اونارو ویرایش کنه که قشنگتر بشن. امیدوارم ازشون خوشت بیاد. خدارو چی دیدی شاید بعدها که بزرگ شدی اونارو بصورت کتاب چاپ کردی!!!   ...
11 شهريور 1390

قصه آیهان کوچولوی قهرمان و مسابقه رادیویی

یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود. غروب یه روز گرم تابستون بود. تازه 6 روز از وسط تابستون گذشته بود. یه نی نی کوچولوی باهوش تو شکم مامانش داشت ورجه وورجه می کرد و واسه خودش آواز می خوند. اسم این نی نیه ناز آیهان بود. آیهان کوچولو تازه وارد هفته بیست و چهارمش شده بود و نیم کیلو بیشتر وزن نداشت. مامان و باباش هم خیلی دوستش داشتن. تازه، بعضی وقتا هم سه نفری می رفتن بیرون و قدم می زدن. القصه، اون روز هم طبق معمول هر روز رادیو قزوین داشت برنامه "جشن دل" ویژه افطار ماه رمضون رو پخش می کرد. این برنامه برای شنونده هاش دو تا مسابقه هم گذاشته بود. یه مسابقه تلفنکی و یه مسابقه پیامکی. مسابقه پیامکیش این بود که: این حدیث از کدام امام معصو...
22 مرداد 1390
1