آیهانآیهان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

آیهان فرمانروای ماه

فوتبال بازی تو شکم مامانی

سلام فوتبالیست کوچولوی مامان و بابا. امروز توی دو نوبت سه تا لگد شیرین زدی به شکم مامانی و من و بابایی کلی ذوق کردیم. اولین لگدو توی خونه مامان نجیبه موقعی که دراز کشیده بودم زدی. بابایی کنارمون نشسته بود و داشت برگه امتحانی بچه ها تصحیح می کرد و من داشتم آرزو می کردم کاش الان یه لگد به شکم مامانی بزنی که بیشتر احساست کنم که یهویی تخدا جون و تو صدامو شنیدین.. دو تای بعدی رو بلافاصله پشت سرهم موقعی که تو باغ بابابزرگ بودیم تقدیم مامانی کردی، اون موقع بابایی پیشمون نبود، ولی من براش تعریف کردم تا اونم از بزرگ شدن گل پسرش خوشحال بشه . آخه بابایی از وقتی که فهمیدیم خداجون تو رو بهمون داده، هر روز چند دفعه گوشش رو میذاره رو شکم مامانی و...
20 تير 1390

بازگشت از مشهد مقدس

  سلام مشهدی کوچولوی نازنین من، زیارت قبول مامان جون.. باز تا از سفر برگشتیم خونه، شروع کردی به بی تابی و دلتنگی و دلت بازم سفر میخواد.. تو مشهد که بودیم، باباجون و مامان جمیله اینا کلی برات لباسای خوشگل خریدن و مامان جون جمیله اولین لباسی که بابایی برات خریده بود رو برد تو حرم و به دارالاجابه و ضریح امام رضا متبرک کرد، آخه خیلی دلم می خواست وقتی دنیا میای لباسی رو بپوشی که عطر و بوی اونجارو میده. تو این چند روزه هرچند دفعه (طول روز، نصف شب تا نماز صبح، بعد نماز صبح) رفتیم حرم، از بس شلوغ بود از ترس اینکه مبادا خانم ها خیلی فشار بدن و تو صدمه ببینی، دستم به ضریح و دارالاجابه نرسید، خیلی خیلی غصه م بود، آخه من تنها کسی بودم که نتون...
9 تير 1390

سفر به مشهد مقدس

سلام مارکوپولو کوچولوی مامان. چند هفته ای که مسافرت نرفتیم حسابی حوصله ت سر رفته ولی بالاخره بعد از مدت ها، امام رضا (ع) اجازه داد که بریم زیارتش. مامان جون و باباجون و دایی جون هم از دیشب اومدن خونه ما که امروز عصر همگی باهم بریم زیارت. امیدوارم موقعی که تو حرم امام رضا هستم، خدا جون روح پاکت رو به وجودت بدمه نازنینم (البته شایدم تا الان روحت اومده تو جسمت!!)
4 تير 1390

نتیجه مصاحبه گل پسر

امروز باباجون میره تهران تا نتیجه آزمایش و سونوگرافی رو نشون دکتر بده، با اینکه مطمئنیم خداجون حسابی مواظبته تا صحیح و سلامت باشی، ولی بازم کمی دلهره آوره. به باباجون سپردم تا هروقت رفت پیش دکتر نتیجه رو زود بهمون خبر بده، ولی باباجون طبق معمول بهمون خبر نداد، تا اینکه تو جواب یکی از اس ام اس هام خبر داد که " گل پسرمون از خودمون هم سالم تره". شاید این بهترین خبریه که تا حالا کسی بهم داده. خداجون مهربون، خیلی خیلی شکرت به خاطر لطف بیکرانه ت، خیلی خیلی دوستت داریم و ای کاش بتونیم شکرگزارت باشیم. مامانی هم به شکرانه سلامتی دلبندش نشست و کلی نماز شکر خوند تا بگه: خداجون میدونم چقدر بزرگ و مهربونی و بهمون لطف داری، هزاران هزار مرتبه شکرت به ...
1 تير 1390

گل پسر مامان و بابا

سلام عسل مامان و بابا، امروز، روز مصاحبه مامان و باباست. چون مامان و بابا، ازدواجشون فامیلیه، برای اینکه مطمئن بشن نینی کوچولوشون سالمه، از قبل از عقدشون رفتن پیش مشاور ژنتیک تا ببینن میتونن باهم ازدواج کنن یا نه. و اونا گفتن مشکلی نیست، فقط هر وقت خواستیم بچه دار بشیم باید 2باره بریم پیششون تا یه سری آزمایش انجام بدیم. اینارو بهشون میگن غربالگری. صبح رفتیم آزمایشگاه نیلو تو تهران و آزمایشاتو انجام دادیم، جواب چند روز دیگه آماده میشه. بعدشم رفتیم سونوگرافی سه بعدی آقای دکتر اکرمی، که میگن تو کارش بهترینه. باباجون و من کلی ذوق و شوق داشتیم که بالاخره اینجا اجازه میدن باباجون هم بیاد داخل و صدای قلب پاکتو بشنوه و بهمون سی دی زندگیت تو شکم ما...
31 خرداد 1390

مصاحبه نی نی

سلام خوشگل مامان، بالاخره امتحان زبانمون هم تموم شد و تو مامانو حسابی کمک کردی که به خوبی از پس امتحانش بربیاد. حال نوبت توئه نانازم. فردا قراره که ببریمت تهران که دو جا مصاحبه بشی. امیدوارم نمره ت عالی عالی بشه عزیزدلم. مطمئنم که تو بچه باهوش و قوی و سالمی هستی و به خوبی از پس آزمایش ها برمیای و خیال مامان و بابا راحت میشه. خیلی خیلی دوستت دارم کوچولوی مهربون من.  
30 خرداد 1390