فوتبال بازی تو شکم مامانی
سلام فوتبالیست کوچولوی مامان و بابا. امروز توی دو نوبت سه تا لگد شیرین زدی به شکم مامانی و من و بابایی کلی ذوق کردیم. اولین لگدو توی خونه مامان نجیبه موقعی که دراز کشیده بودم زدی. بابایی کنارمون نشسته بود و داشت برگه امتحانی بچه ها تصحیح می کرد و من داشتم آرزو می کردم کاش الان یه لگد به شکم مامانی بزنی که بیشتر احساست کنم که یهویی تخدا جون و تو صدامو شنیدین.. دو تای بعدی رو بلافاصله پشت سرهم موقعی که تو باغ بابابزرگ بودیم تقدیم مامانی کردی، اون موقع بابایی پیشمون نبود، ولی من براش تعریف کردم تا اونم از بزرگ شدن گل پسرش خوشحال بشه . آخه بابایی از وقتی که فهمیدیم خداجون تو رو بهمون داده، هر روز چند دفعه گوشش رو میذاره رو شکم مامانی و...
نویسنده :
آیهان فرمانروای ماه
20:00