آیهانآیهان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

آیهان فرمانروای ماه

بازگشت از شمال و آزمون زبان مامان

22/2/1390: منجیل- لاهیجان (صبحانه)- رامسر - تله کابین رامسر (بام رامسر)- ناهار- دریاکنار- نور 23/2/1390: دریا کنار- پارک جنگلی نور (اسب سواری)- پارک و دریاچه الیمالات- ناهار- آبشار آب پری 24/2/1390: 25/2/1390:  ...
25 ارديبهشت 1390

اولین تصویر از فرشته کوچولو

امروز بالاخره تصمیم گرفتیم بریم پیش متخصص زنان تا مطمئن شیم که باردار هستم یا نه. علی جون (بابای نی نی) هم با اینکه بهش گفته بودم روی در مطب نوشته: " ورود آقایان اکیداً ممنوع"، کلی دلش می خواست که حتماً اونم باشه . واسه همینم امروز تهران نرفت و باهم رفتیم مطب . تو مطب خانم منشی پرسید: "مشکلتون چیه؟" منم گفم هیچی فقط احتمالاً باردارم! این شد که علی جون برامون کلی آب معدنی و آبمیوه خرید و خانم دکتر خوابوندم رو تخت .... یهویی خانم دکتر تصویر یه قورباغه کوچولوی نازو نشونم داد و گفت: " این سرشه، این دستاشه، این پاهاشه، اینم از صدای قلبش. می بینی خانم؟!! این سرشه، این.... رویانتون 8هفته و 2 روزشه. 18 آذر به دنیا میاد " منو بگو ....
10 ارديبهشت 1390

آزمایش 5 دقیقه ای

هفته گذشته به طور اتفاقی یه آزمایشگاهی رو دیدیم که روش نوشته بود: تست بارداری در 5 دقیقه. ولی دیروقت بود و هم اطمینان نکردیم و از کنارش رد شدیم... امشب باباجون جعفر و مامان جون جمیله میرسن قزوین. فردا تولد باباجون جعفره، واسه همین بابایی پیشنهاد داد که بریم کیک تولد بخریم ولی چون دیروقت بود همه کیکا و دسرا تموم شده بود فقط تونستیم یه جعبه شیرینی بخریم. موقع برگشتن بابایی گفت حالا که وقت هست یه سری هم به اون آزمایشگاه بزنیم. ساعت 8:45 شب بود و 2 ساعت بیشتر تا رسیدن باباجون اینا نمونده بود. من مردد بود ولی باباجونت گفت بریم و رفتیم. چند دقیقه گذشت و خانم پرستار گفت جواب مثبته. من و بابایی هم حسابی غافلگیر شده بودیم و هم ذوق زده. از خانمه...
31 فروردين 1390