هفته گذشته به طور اتفاقی یه آزمایشگاهی رو دیدیم که روش نوشته بود: تست بارداری در 5 دقیقه. ولی دیروقت بود و هم اطمینان نکردیم و از کنارش رد شدیم... امشب باباجون جعفر و مامان جون جمیله میرسن قزوین. فردا تولد باباجون جعفره، واسه همین بابایی پیشنهاد داد که بریم کیک تولد بخریم ولی چون دیروقت بود همه کیکا و دسرا تموم شده بود فقط تونستیم یه جعبه شیرینی بخریم. موقع برگشتن بابایی گفت حالا که وقت هست یه سری هم به اون آزمایشگاه بزنیم. ساعت 8:45 شب بود و 2 ساعت بیشتر تا رسیدن باباجون اینا نمونده بود. من مردد بود ولی باباجونت گفت بریم و رفتیم. چند دقیقه گذشت و خانم پرستار گفت جواب مثبته. من و بابایی هم حسابی غافلگیر شده بودیم و هم ذوق زده. از خانمه...