آیهانآیهان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

آیهان فرمانروای ماه

مقدمه ای بر قصه های خوب برای آیهان خوب

سلام پسر گلم، آیهان عزیزم، یه مدتیه دارم کتاب حیات القلوب علامه مجلسی رو میخونم. کتابی است در مورد تاریخ و قصه های پیامبران. قصه های قشنگی داره. بعضیاشو برا مامانی خوندم که تو هم گوش کردی. یادته؟ قصه حضرت سلیمان و...  در ضمن تصمیم گرفتم اگه فرصت شد بعضیا از اون قصه هارو اینجا برات بنویسم که وقتی دنیا اومدی برات بخونیم. بزرگ شدی هم خودت میتونی بخونی و قصه های دیگه بهش اضافه کنی. به مامانی هم میگم اگه وقت داشت اونارو ویرایش کنه که قشنگتر بشن. امیدوارم ازشون خوشت بیاد. خدارو چی دیدی شاید بعدها که بزرگ شدی اونارو بصورت کتاب چاپ کردی!!!   ...
11 شهريور 1390

دیشب خوابتو دیدم آیهان نازم!!

سلام گل پسر نازم، بالاخره منم دیشب خوابتو دیدم. تو یه بیمارستان بودیم. قرار بود به دنیا بیایی. من رفته بودم جایی شبیه سالن جلسات یا شاید نمازخونه. بعد یه مدتی گفتم سری به مامانت بزنم ببینم تو به دنیا اومدی یا نه؟ تو راهرو که داشتم میومدم سمت اتاقتون خاله رو دیدم. برای اینکه منو غافلگیر کنه بهم گفت: خبری نیست، هنوز به دنیا نیومده. اما من اومدم اتاق دیدم مامانی رو تخت دراز کشیده و مامان جون جمیله هم کنارش روی یه صندلی نشسته. واییییی، یه نی نی کوچولو هم کنار مامانی توی یک پتوی سفید پیچیده شده بود. اون گل پسر ناز بابایی بود. یه نی نی سفید و خیلی ناز با چشمای درشت و تیره. تا بخوام بغلت کنم اون یکی خاله بغلت کرد. منم نشستم پیش مامانی...
11 شهريور 1390

روز عید فطر

سلام نی نی جونا، امروز صبح با بابایی و مامانی رفتیم نماز عید فطر. آقا ملا دیر کرده بود. از بس تکبیر گفتیم خسته شدیم. دیگه داشتیم پشیمون می شدیم که آقا ملا اومد. بابایی فطریه منم انداخت تو صندوق. آخه خب منم ماشالا واسه خودم مردی شدم دیگه. نماز که تموم شد به مامانی و بابایی نون روغنی دادن، ولی منو ندیدن بهم ندادن. عوضش خونه که اومدیم، تا مامانی خبردار بشه، نصف نونشو خوردم. بعدش خوابیدیم تا لنگ ظهر. عصری هم سه تایی رفتیم شیرینی و آبمیوه خریدیم بعدش هم رفتیم خارج شهر بغل کوه زیر یک درخت و کنار آب نشستیم و کلی خوردیم. هی خوردیم، هی خوردیم. بابایی خیلی وقت بود قدغن کرده بود. می گفت واسه من ضرر داره. ولی استثناً این دفعه بخاطر عید اجازه دا...
9 شهريور 1390

حسابی مامانو ترسوندی فسقلی

سلام عزیزدل مامان، خوب و خوشی؟ جات گرم و راحته؟ دیروز آخرین روز کاری مامان بود، مامان دیگه به خاطر گنده شدن شکمش و مراقبت از کوچولوی نازش، فعلا تا دو ترم آینده نمی خواد بره سر کار. دیروز هم رفته بود دانشگاه تا از بچه ها امتحان پایان ترم بگیره که تو شیطون بلا حسابی ترسوندیش. خوب از اول ماجرا: صبح بعد از نماز صبح یه 45 دقیقه ای خوابیدم و تو همون چند دقیقه خوابتو دیدم، خیلی وقت بود خوابتو ندیده بودم نازنینم. خواب دیدم خونه باباجون جعفر اینائیم و پشت خونه اونا یه باغچه ست که توش دو تا پسربچه دارن با هم بازی میکنن، اما یکی از اونا خودش رو حسابی گل و شلی و کثیف کرده. من رفتم پیشش و با اینکه نمی شناختمش، زیر شیر آب خودش و لباساشو تمیز کردم...
8 شهريور 1390

هفته بیست و هفتم تو دل مامان

مامانی ماشاءالله حسابی بزرگ شدی. وزنت تقریباً 900 گرم و قدت حدود 36.5 سانتي متره. مي تونی چشمای خوشگل و درشتت رو باز و بسته كنی. یه موقع هایی می خوابی و یه زمان های خاصی بیداری و حسابی با تکون ها و لگدهات با مامان و باباجون حرف میزنی. انگشتهاي کوچولوت رو هم که چند هفته ست هام و هام میمکی. میگن حركتهاي منظمت نشانه سكسكه هائیه که از اين به بعد ممكنه به طور معمول اتفاق بیفته ولی چون معمولا هر بار سكسكه ت فقط چند لحظه طول میكشه، برات آزاردهنده نیست. بافت مغزت بیشتر رشد کرده و حالا مغزت حسابی فعاله. به چیا فکر میکنی مامانی؟ وقتایی که چشای نازت رو هم میذاری، خواب من و باباجون رو هم می بینی عزیزدلم؟ مامانی هم حسابی تپل شده، وزنش ١٣ کیلو اضافه ...
8 شهريور 1390

جیسون خرس کوچولوی مهربون

سلام مامان جون، میخوام یکی از شخصیت های مهمی که وقتی دنیا اومدی قراره هم بازیت بشه بهت معرفی کنم. این خرس کوچولوی تپل که می بینی اسمش جیسونه، اونیم که کنارشه الاغه عاشقه که الان پیش یه نینی کوچولوی دیگه ست و کلی از اینجا دوره.. جیسون کوچولو یکی از نشانه های عشق بابا و مامانه و باباجون اونو تو روز ولنتاین واسه مامانی خریده. تا وقتی که مامان جون دانشجو و تو خوابگاه بود، جیسون به مامانی دلداری میداد که خیلی دلتنگ باباجون نشه. بعدشم که مامان و بابا عروسی کردن و اومدن زیر یه سقف، روزایی که که باباجون از صبح تا شب سر کار بود و ماماجون تو خونه، بازم همین کارو میکرد.. ولی خوبیهای جیسون به اینجا ختم نمیشه. ماه ه...
7 شهريور 1390

بارون وسط تابستون

با اینکه اولای شهریوره و تا پائیز هنوز خیلی مونده اما 2-3 شبانه روزه، یه ریز داره بارون میاد، اینجوری: شبا هم رعد و برقای شدیدی میزنه، ولی من و تو گل پسرم شبا انقد بی خیال خوابمون میبره که انگار نه انگار اینهمه صدای بارون و رعد میاد. ...
4 شهريور 1390