آیهانآیهان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

آیهان فرمانروای ماه

آسمان صبور و سخت کوش

سلام عزیزدل مامان، این چند روزه که همه ش با مامان تو تهران و دانشگاه بودی، می دونم که بهت خیلی سخت گذشت. گشنه و تشنه موندی و مامان همه ش سرپا بود. ولی تو بچه خیلی ماه و صبوری بودی و هیچی نگفتی و نخواستی. فدای مهربونیات بشم. تازه اونجاهایی هم که مامان حسابی خسته و درمونده می شد به مامان روحیه میدادی تا قوی باشه. مصاحبه دیروز تموم شد. نمیدونم نتیجه چی میشه. فقط میدونم که خدا همیشه بهترین ها رو برای بنده هاش می خواد. پس دلمون رو آروم می کنیم و توکل می کنیم به خود مهربونش. نتیجه هرچی که باشه، من باباجون و تورو دارم و شما بهترین نعمت های خدا و بالاترین شادی من هستین. بابا و مامان رو خیلی دعا کن کوچولوی پاک من.   ...
20 خرداد 1390

آسمان در دانشگاه

سلام آسمان عزیز و نازم. امروز از صبح با مامان جون رفتی تهران. آخه مامان جون دکترا قبول شده. با هم رفتید دانشگاه بهشتی تا با استادا صحبت کنید. اونجا مامانو کمک کن، باشه. منم قرار بود برم کرج. ولی کنسل شد اومدم خونه. از اینجا دعاتون میکنم تا کاراتون درست بشه و به سلامتی و دست پر برگردین. خیلی دوستتون دارم.   "بابا"  
17 خرداد 1390

ریواس تو شکم آسمان

بابا جون انقد گشت تا آخرش تونست از یه بازار دور، از یه دست فروش، ریواس پیدا کنه، تازه برامون بلال هم خرید. دست گلت درد نکنه باباجون که انقد به فکر مائی و دوستمون داری. عاشقتیم.
11 خرداد 1390

هوس ریواس

خوشگل شکموی مامان و بابا، چند روزه بدجوری بهونه مزه مزه کردن ریواس رو گرفتی، نه اینکه خیلی دلت بخواد بخوری ها، فقط چون میدونی تو بازار قزوین و تهران پیدا نمیشه هوس کردی. طفلکی بابا جون مهربون حسابی گشته ولی پیدا نمیشه که نمیشه. آخرش امروز به مامان جون جمیله زنگ زدم و ازشون خواستم اگه تو تبریز یا ارومیه پیدا میشه برامون بخرن. از دست تو شکمو...
11 خرداد 1390

اولین انبه

باباجون خیلی دیر از تهران برگشت، نزدیک ساعت 10 شب. وقتی رسید ما خواب بودیم، آخه نمی خواستیم بیدار باشیم و همه ش دلتنگی باباجون رو بکنیم. ولی هینکه رسید خونه با اولین بوسه بیدار شدیم. میدونی برات از تهران چی خریده بود؟ ... انبه، اولین انبه ای که تو بازار اومده، اونم گروووون... آخه میدونه مامانی انبه خیلی دوست داره. باباجون ماهت چند بار هم همه جا رو گشته بود و پیدا نکرده نبود. دست گلت درد نکنه باباجون که انقد دوستمون داری و به فکرمونی. عاشقتیم بیلیون بیلیون تا... ...
10 خرداد 1390

توپولی ناز- دومین تصویر نی نی

سلام کوچولوی 12هفته و 2 روزه مامان و بابا. امروز وقت دکتر داشتیم تا خانم دکتر ببینه فرشته کوچولوی ما چیکارا میکنه. صبح با ماشین، بابائی رو رسوندیم پیش تاکسی های تهران و بعد من و تو رفتیم مطب. جای پارک پیدا نمیشد و به زور یه جائی پیدا کردیم. بعد از نیم ساعت خانم منشی بهمون گفتن که بریم داخل. خانم دکتر منو خوابوند رو تخت تا عکستو ببینه... عزیزدلم از دفعه پیش تا حالا انقد بزرگ و نانازی و توپول موپولی و خوردنی شده بودی که نگو. منم انقد محو دیدن و قربون صدقه رفتنت شده بودم که اصلا متوجه نشدم خانم دکتر چیکار میکنه و چه جوری صدای قلب مهربون کوچولوتو میشنوه. فقط آخرش از خانم دکتر خواستم تصویرتو بهم بده تا هم به باباجونت نشون بدم و هم واسه آ...
10 خرداد 1390

مارکوپولو کوچولو در یاسوج و شیراز

5/3/1390: یاسوج- دانشگاه یاسوج- آبشار یاسوج- شیراز 6/3/1390: شیراز- ارگ کریم خان- موزه پارس- خانه نصیرالملک- خانه زینت الملک- باغ نارنجستان قوام- شاهچراغ- حافظیه- باغ جهان نما- دروازه قرآن- آرامگاه خواجوی کرمانی- قلعه کریمخانی- پارک تخت- باغ ارم- آرامگاه سعدی- بازگشت به تهران
7 خرداد 1390