جشن دو ماهگی
به عنوان یه فرمانروا، انقد سرگرم رسیدگی به امور مملکت شدم که حسابی از خودم غافل شدم. امروز صبح داشتم رادیو گوش می کردم تا ببینم رسانه های ملی راجع به امور مملکت چی میگن که یهو شنیدم گوینده گفت:" دومین ماهگرد تولد فرمانروای بزرگ، پادشاه ماه و زمین، اعلیحضرت همایونی آیهان، بر اهالی ماه و زمین مبارک!"
حسابی تعجب کردم که ای دل غافل...
سریع به سراغ مشاور اعظم، موش موشک عزیز رفتم تا از موثق بودن خبر مطلع بشم...
خبر حقیقت داشت، به خاطر همین بعد از ظهر، بعد از فراغت از امور مملکتی، شال و کلاه کردم و راهی تالار قصر شدم...
* بقیه در ادامه مطلب *
روی تخت نشستم، کفش و کلاهمو درآوردم و منتظر شروع جشن شدم...
به به جشن... اول بریدن کیک...
بعدش تقسیم اون بین اهالی قصر...
و آخر سر هم خوردنش...
حالا هم یه کم شیطنت...
و بعد یه خواب ناز...
---------------------------------------------
عسل خوش خنده من، امروز کلی خندیدی و کلی هم خوابیدی. فدات بشم، هربار که به چهره دوست داشتنیت نگاه می کنم یه عالمه غصه تو دلم می ریزه که قراره فردا واکسنت بزنن و چشمای معصوم خندانت، خیس بشه. هییییییییییییییییی، خدا جون خودت کاری کن پسرکم خیلی دردش نیاد...