41 امین روز تولد
امروز نمیدونم چی شد که انگشتام چرخیدن و پیچیدن و گردیدن و ناغافل نماد پانتورکیست ها رو گرفتن:
بعدش یه نامرد اومد و به جرم سیاسی بودن، کلی منو مورد ضرب و شتم قرار داد، جوری که خون از سر و صورتم چکید:
و برای یه مدت بیهوش شدم:
* بقیه در ادامه مطلب *
به هوش که اومدم، دیدم مامانی و بابایی کلی غصه منو خوردن، واسه همین خودمو زدم به کوچه علی چپ و یکی دیگه از استعدادهای نهفته مو بروز دادم تا دلشونو شاد کنم. کلی با آویزهای تشک بازیم بازی کردم. مرتب با دستم به هویج تشک بازیم میزدم تا صدای جغجغه ش دربیاد و مامان و بابا ذوق کنن.
عصر که شد یاد مصیبت هایی افتادم که امروز بهم گذشت و ناغافل، تشک مامان و بابا و تشک بازی خودمو حسابی آبیاری کردم، اونام منو انداختن توی تشت آب تا خودمم آبیاری بشم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی