آیهانآیهان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

آیهان فرمانروای ماه

من اوووووووووووووومدم

1390/9/28 12:10
565 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز عاشورای حسینی بود. شنیده بودم یه خبرایی قراره اتفاق بیفته. به همین خاطر هی ورجه وورجه میکردم. طفلی مامانم هم از بس کار کرده بود، خسته شده بود. آخه کسی نیست بگه بابا جون الان هم وقت اسباب کشیه؟!!هم مامانیو خسته کردی، هم اینترنتمون قطع شده، هم ... ولی دستت درد نکنه که رفتیم خونه خودمون و اتاق منو آماده کردین.

امروز صبح 8:30 پنج نفری یعنی من و بابایی و مامانی و بابابزرگ و مامان بزرگ (همشون جووون) اومدیم بیمارستان. از ساعت 9 دیدم داره یه اتفاقایی میفته. ظهر که شد صدای ناله های مامانیو میشنیدم. الهیییی قربونت برم مامانی جون. ساعت رسیده بود به 17 و منم داشتم آمده میشدم که یواش یواش به خودم حرکتی بدم و بیام پیش بقیه نی نیا. تو همین فکرا بودم که یهو دریچه ای باز شد و یه نوری به چشام خورد. چیزای عجیب غریب میدیدم. قرار نبود اینجوری بشه. یه خانمی پاهام رو گرفت و منو از جام کشید بیرون. هی داد زدم که نمیام، گوش نداد. همینطور که کله معلق نگرم داشته بود، یه چیزیو برید و بعد منو گذاشت رو ترازو. یه کارای عجیب غریب دیگه هم کرد. بعد دیدم تو یه برگه آبی داره چیزایی مینویسه. زیر چشمی نگاه کردم دیدم نوشت: تاریخ: 90/09/16، ساعت: 17:10، دور سر:35، قد: 48، وزن:3900، .... (خانم دکترو، فکر میکنه من بلد نیستم بخونم).

تازه براتون بگم از بابایی خوش خیالم. کلی وقته پشت در اتاق عمل ایستاده بود که من و و مامانیو بیارن بیرون. ولی پرستاره منو از بیراهه برد به بخش نوزادا و بابایی ندید منو. ولی برا اینکه حضور خودمو اعلام کنم، موقع عبور از بیراهه سه تا گریه کردم که بابایی شنید و تو دست خودش نوشت: 17:25:20. چند دقیقه بعد مامان بزرگ اومد بابایی رو صدا کرد کجایی که نی نیت را تحویل بگیری؟ بابایی داشت شاخ در می آورد که من از کجا رفتم که منو ندیده. بدو بدو اومد دید یه پرستار داره تمیزم میکنه. دوید به بابابزرگ مژده داد و دوربینو برداشت و پله ها را یکی دوتا کرد و برگشت پیشم. اولین عکساهام رو نیم ساعت بعد از تولدم گرفت که قراره بذاره تو وبلاگم. چند دقیقه بعد برگشت پشت اتاق عمل و منتظر موند تا مامانی جونو بیارن بیرون. 17:50 بود که مامانی شجاع و مهربونم هم اومد بیرون. خدا را شکر اونم مثل من سالمه. بعد بردنش یه اتاق خصوصی و کاراش که تموم شد منو بردن پیشش. 18:15 بود که اولین شیرمو خوردم. به به چه خوشمزه بود.

بقیه داستان هم بمونه واسه وقتی که اینترنت خونمون راه بیفته.

بارالها، چگونه میتوانیم حتی ذره ای از لطف و محبت و قدرتت را شکر گوییم؟ خدایا شکر و سپاس تو را آنگونه که سزاوار و لایق توست. پروردگارا ما را بندگانی صالح و شایسته برای خودت قرار ده و لحظه ای ما را به خود وامگذار. الهی آمین.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (19)

مامان اسراواسما
18 آذر 90 18:52
مبارک مبارک قدم نورسیده مبارک
جغله كوچولو
18 آذر 90 20:55
سلام وبلاگتون خيلي قشنگه خيلي خوشحال ميشم بيايد وبلاگ من هم نظر بديد http://www.jegheleh.blogsky.com http://www.jegheleh.niniweblog.com منتظرم
mamane shazde koochooloo
18 آذر 90 21:32
salam azize delam khosh oomadi khale khaste nabashi mamani , cheshmet roshan .baz ham miam pishetoon , movazebe khodetoon bashid.
مامان آرمان
18 آذر 90 22:49
سلام. تبریککککککککککککککککککککککککککک. قدم نو رسیده مبارک. هرچه دعای خوبه پیشکش برای آیهان خان. سلامتی.....موفقیت...خوشبختی.........عاقبت به خیری.........شادی........ این شاخه های گل تقدیم به شما
سها
18 آذر 90 23:48
سلام عزیزم اومدنت رو به این دنیا تبریک میگم برات ارزوی بهترینها رو دارم خوب شیر بخور تا زود بزرگ بشی بوووووووووووووووووووووس
مامان مانلي
19 آذر 90 8:28
به دنيا خوش آمدي آيهان .اميدوارم هم تو و هم ماماني حالتان خوب باشد...
مریم 1007 - مامان سپنتا
19 آذر 90 14:20
آیهان جون ، فرشته پاک و آسمونی خوش اومدی به دنیای ما ، خدارو شکر که هم خودت هم مامانیت صحیح و سالم هستین به مامان و بابای نازنینت هم 1007 بار تبریک و تهنیت و شادباش
مامان آرینا
19 آذر 90 16:05
سلام.قدم نو رسیده مبارک.دستای کوچولوتو می بوسم.
مامان دینا
19 آذر 90 22:28
سلام فزشته کوچولو.خوش اووووووومدددددی عزیزم
محيا كوچولو
19 آذر 90 22:36
خوش اومدي آيهان كوچولو! خسته نباشي پس عكسهات كو؟
مامان کوروش
20 آذر 90 8:02
خوش اومدی ایهان جون به سلامتی امیدوارم خودت و مامانی و بابایی ات سه تایی خوب خوب باشین
سمانه مامان پارسا جون
20 آذر 90 11:43
قدم نو رسیده مبارک خانومی عکس آیهان جونو واسمون بزار ببینیم
مامان مهسا
20 آذر 90 15:49
mobarakeeeeeeeeeeeeeeeeee
مامان مهسا
20 آذر 90 15:49
نگین مامان رادین
20 آذر 90 18:21
سلام،قدم نو رسیده مبارک ایشاالله که صد سال شاد و خوشحال کنار هم باشید و گل لبخند رو لبهاتون.افرین مامانی شجاع . عکس نی نی رو زود تر بزارید تا ماهم فرشته کوچولورو ببینیم.
مامان محمدجان
21 آذر 90 19:04
هووووووووووورا بالاخره ایهان جونم اومد قدمت مبارک باشه نفس طلا مامانی خسته نباشی بی صبرانه منتطر عکساتیمممممممممممم
نیک آهنگ
22 آذر 90 1:56
واااایییییی.مبارک.مبارک.هرشب میومدم سر میزدم ببینم کی آیهان کوچولو بدنیا میاد.خیلی خوشحالم.چه تپلی هم شده.وزنشم خوب.نیک اهنگ من 3 و 100 بود.دکترهای الان همه رو اشتباه میگن.یادته چقدر ناراحت بودی که وزن آیهان کمه.حالا پسر من 3 و نیم داره.نیک اهنگ 1 ماه و 1 روز از آیهان بزرگتره.خوشحالم که روبراهی...
مامانی
22 آذر 90 12:42
من تو جشنواره شرکت کردم رای یادت نره110
مامان سمانه
23 آذر 90 1:54
به به خوش اومدی گل پسری خاله بی صبرانه منتظر تا روی ماهت و ببینه تبریک به مامان و بابای آیهان جون امیدوارم قدمش مبارک باشه و لذت بزرگ شدنش و ببرید