من اوووووووووووووومدم
دیروز عاشورای حسینی بود. شنیده بودم یه خبرایی قراره اتفاق بیفته. به همین خاطر هی ورجه وورجه میکردم. طفلی مامانم هم از بس کار کرده بود، خسته شده بود. آخه کسی نیست بگه بابا جون الان هم وقت اسباب کشیه؟!!هم مامانیو خسته کردی، هم اینترنتمون قطع شده، هم ... ولی دستت درد نکنه که رفتیم خونه خودمون و اتاق منو آماده کردین.
امروز صبح 8:30 پنج نفری یعنی من و بابایی و مامانی و بابابزرگ و مامان بزرگ (همشون جووون) اومدیم بیمارستان. از ساعت 9 دیدم داره یه اتفاقایی میفته. ظهر که شد صدای ناله های مامانیو میشنیدم. الهیییی قربونت برم مامانی جون. ساعت رسیده بود به 17 و منم داشتم آمده میشدم که یواش یواش به خودم حرکتی بدم و بیام پیش بقیه نی نیا. تو همین فکرا بودم که یهو دریچه ای باز شد و یه نوری به چشام خورد. چیزای عجیب غریب میدیدم. قرار نبود اینجوری بشه. یه خانمی پاهام رو گرفت و منو از جام کشید بیرون. هی داد زدم که نمیام، گوش نداد. همینطور که کله معلق نگرم داشته بود، یه چیزیو برید و بعد منو گذاشت رو ترازو. یه کارای عجیب غریب دیگه هم کرد. بعد دیدم تو یه برگه آبی داره چیزایی مینویسه. زیر چشمی نگاه کردم دیدم نوشت: تاریخ: 90/09/16، ساعت: 17:10، دور سر:35، قد: 48، وزن:3900، .... (خانم دکترو، فکر میکنه من بلد نیستم بخونم).
تازه براتون بگم از بابایی خوش خیالم. کلی وقته پشت در اتاق عمل ایستاده بود که من و و مامانیو بیارن بیرون. ولی پرستاره منو از بیراهه برد به بخش نوزادا و بابایی ندید منو. ولی برا اینکه حضور خودمو اعلام کنم، موقع عبور از بیراهه سه تا گریه کردم که بابایی شنید و تو دست خودش نوشت: 17:25:20. چند دقیقه بعد مامان بزرگ اومد بابایی رو صدا کرد کجایی که نی نیت را تحویل بگیری؟ بابایی داشت شاخ در می آورد که من از کجا رفتم که منو ندیده. بدو بدو اومد دید یه پرستار داره تمیزم میکنه. دوید به بابابزرگ مژده داد و دوربینو برداشت و پله ها را یکی دوتا کرد و برگشت پیشم. اولین عکساهام رو نیم ساعت بعد از تولدم گرفت که قراره بذاره تو وبلاگم. چند دقیقه بعد برگشت پشت اتاق عمل و منتظر موند تا مامانی جونو بیارن بیرون. 17:50 بود که مامانی شجاع و مهربونم هم اومد بیرون. خدا را شکر اونم مثل من سالمه. بعد بردنش یه اتاق خصوصی و کاراش که تموم شد منو بردن پیشش. 18:15 بود که اولین شیرمو خوردم. به به چه خوشمزه بود.
بقیه داستان هم بمونه واسه وقتی که اینترنت خونمون راه بیفته.
بارالها، چگونه میتوانیم حتی ذره ای از لطف و محبت و قدرتت را شکر گوییم؟ خدایا شکر و سپاس تو را آنگونه که سزاوار و لایق توست. پروردگارا ما را بندگانی صالح و شایسته برای خودت قرار ده و لحظه ای ما را به خود وامگذار. الهی آمین.