تشکر و سپاس از همه
سلام به همه نی نیا و مامانا و باباها، خیلی خیلی ممنون که برام پیام تبریک و دسته گل و بوسه فرستادین. منم خیلی خوشحالم که پیشتون اومدم و میتونم ببینمتون. از شنبه که اینترنتمون وصل بشه هر روز میام بهتون سر میزنم و عکسامو هم می ذارم. سه ساعت پیش یک هفتگیم تموم شد (چه زووووووووود). تو این یه هفته این اتفاقات افتاد برام که شرحشو بعدا مفصل تعریف می کنم:
ساعت 9 روز پنجشنبه 09/17: مامان بزرگ نجیبه و عمو محسن که صبح زود از شهرستان رسیده بودن، اومدن ملاقاتم.
ساعت 11 روز پنجشنبه: یه آقا دکتری اومد اووفم کرد. اونقد دردم اومد. گل پسرا میدونن چی میگم و چی کشیدم.
ساعت 16:50 روز پنجشنبه: به همراه مامان جون از بیمارستان مرخص شدیم و بابایی با کمترین سرعت ممکن با ماشین بردمون خونه.
ساعت 10:40 روز جمعه 09/18: در 41.5 ساعتی تولدم اولین حمومو تو خونه رفتم. تو ماه از اینکار نمی کردم به همین خاطر یه کوچولو (!!) گریه کردم.
ساعت 9 روز شنبه 09/19: بابایی از بیمارستان گواهی ولادتمو گرفت.
ساعت 11:30 روز شنبه: رفتیم درمانگاه برای آزمایش تیروئید. ولی گفتن اولا زود اومدین، هنوز سه روزت تموم نشده و دوما باید برین یه درمانگاه دیگه.
ساعت 10 روز یکشنبه 09/20: رفتیم درمانگاه و آزمایش تیروئیدو انجام دادن. بازم دردم اومد. بابایی قرار بود تو یه مسابقه شرکت کنه که نتونست و من بهش یه سکه بدهکار شدم.
ساعت 18:30 روز دوشنبه 09/21: برای بررسی زردی به مطب دکتر رفتیم. هی گفتم چیزیم نیست ولی بابابزرگ اینا قبول نکردن. تا 19:30 منتظر موندیم. دیدم حالا حالاها کارمون طول میکشه، گفتم برق منطقه رو قطع کنن. اینجوری مامان بزرگ اینا راضی شدن که پولمونو پس بگیریم برگردیم خونه.
ساعت 8:30 روز سه شنبه 09/22: موقع تعویض لباسم، بابایی یه چیز سفید رنگ دید. آره، نافمو که بسته بودن، جدا شده بود.
ساعت 17:15 روز چهارشنبه 09/23: برای دومین بار رفتم حموم (چه دییییییر). ایندفه که فهمیده بودم حموم چیه، خوشم اومده بود. نه گریه کردم، نه دست و پا زدم. هورا به خودم.
الانم حالم خوبه. زردیم هم از دیروز برطرف شده. برای همه نی نیا آرزوی سلامتی و خوشی و شادی دارم.