151 امین روز تولد- جشن پنجمین ماهگرد تولد فرمانروا
1391/02/16
امروز پنجمین ماه فرمانرواییم تموم میشه و میرم تو ماه ششم. به همین مناسبت دست ملکه رو گرفتم و با هم رفتیم فروشگاه برا خرید جشن. آخه پادشاه گفته اگه اون نباشه ماشااله من مرد خونه ام.
از خرید که بر گشتیم، حسابی خسته شده بودم. اینهمه وسایلو با کالسکه آوردن آدمو خسته میکنه خب. این بود که ترجیح دادم کمی چرت بزنم تا انرژی لازم برای جشن رو داشته باشم، آخه فکرایی تو کله ام بود
بیدار که شدم، با ملکه خاتون رفتیم آشپزخونه تا بساط کیک و شیرینی رو فراهم کنیم.من شدم سرآشپزباشی، ملکه هم آشپزباشی.
وسایلی رو هم که ملکه بلد نبود کار کنه، بهش آموزش میدادم و یا خودم دست بکار میشدم. اخرش هم به کمک همدیگه یه کیک خوشمزه و کلی دسر و ژله درست کردیم.
میزو چیدیم و منتظر پادشاه شدیم تا بیاد. اما من یه فکرایی تو ذهنم بود و منتظر بودم برا چند لحظه ملکه منو تنها بذاره.
تا اینکه...
*****بقیه در ادامه مطلب*****
تا اینکه...
ملکه غفلت کرد و منو چند لحظه تنها گذاشت. حالا وقت اجرای نقشه بود...
اما ....
تو همین لحظه بود که پادشاه از در درآمد و نقشه ای که کلی براش زحمت کشیده بودم، نقش بر آب شد. سعی کردم خودمو به اون راه بزنم...
ولی لو رفته بودم و کلی بهم خندیدن. منم که تو اینجور مواقع کم نمیارم، حالا نخند، کی بخند...
و به این ترتیب پنجمین ماه حکومت من به خیر و خوشی و شادی تموم شد.
حالا یک معما:
کی میتونه منو توی تصویر زیر پیدا کنه؟
آخه یه بار شنیدم یکی میخونه:
"میون گلها نرو، سخته پیدا کردنت آخه تو خود گلی، چه قشنگه دیدنت
میون گلها نرو، سخته پیدا کردنت گل خجالت میکشه، از تو و خندیدنت"