62 امین روز تولد- بازم جشن تولد
دیشب باباجون جعفر و مامان جون و دایی جون، از تبریز اومدن پیشمون. مامان جونی برام کیک پختن آوردن، واسه همین امروز برام یه جشن تولد با دوتا کیک گرفتن...
اما من بی خبر از همه جا خوابم برده بودم...
وقتی چشمامو باز کردم دیدم واو، باز این بزرگترا برای خودشون جشن گرفتن، اونم با دوتا کیک...
اما من بیچاره که نمی تونم بخورم، هییییییییییی...
حالا صبر کنیم بزرگ شم و با استناد به همین مدارک، هرماه ازتون کیک تولد بخوام...
اینم از کادوهایی که باباجون و ماماجون برای این ماهگردم آوردن...
یه کمی لم بدم ببینم نرمه...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی