چهلمین روز تولد
امروز صبح، تو خواب ناز و شیرین بودم و داشتم با هفت تا پادشاه ستاره های دیگه گپ می زدم.
تا اینکه باباجون اومد و تو خواب و بیداری شروع کرد به نرمش دادن دست و پام!!!
یه چشمم رو بستم که بابا جون فکر کنه من خوابم، ولی کلکم نگرفت!!!
**بقیه در ادامه مطلب**
بعدش گذاشت رو تشک فرمانروایی تا برای رعیت سخنرانی کنم!!!
بعد از یک سخنرانی غرا و تاثیرگذار که با سوت و کف رعایا همراه بود، طی دیداری مردمی به سخنان و مشکلات اونها گوش سپردم.
دیدارمون که تموم شد، سینه خیز دو مرتبه تشک فرمانروایی رو طی کردم و به اطراف و اکناف مملکت سر زدم.
اما این تموم برنامه های امروزم نبود. بابا جون و مامان جون برام خوابای زیادی دیده بودند...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی