آیهانآیهان، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

آیهان فرمانروای ماه

ناگفته ها 2

1390/10/13 18:32
349 بازدید
اشتراک گذاری

اندر خواب های مادر فرمانروا:

- خواب دیدم که مراسم جشن هفتمین روز تولدته و یک عالمه مهمون داریم. انقد ناز و خوردنی بودی که نگو مامانی، می خندیدی. اتاقت هم پر از یک عالمه جوجه ناز بود!!!

- خواب دیدم تازه یکی دو روزی از به دنیا اومدنت گذشته و تو و بابایی و من تو یه مرکز فروش هستیم و من رفتم دنبال یه وسیله ای، وقتی برگشتم دیدم تو حسابی گشنه ت شده و بابایی برای آروم کردنت مجبور شده از سینه خودش بهت شیر بده!!! وقتی دیدمت داشتم از غصه دق میکردم که چرا تنهاتون گذاشتم. گرفتمت تو بغلم ولی می ترسیدم که دیگه از سینه من شیر نخوری، ولی تو سینه مو به دهن گرفتی و شروع کردی به خوردن. مادر فدای تو.

- خواب دیدم تازه دنیا اومدی و گذاشتمت تو کالسکه و با هم داریم میریم دانشگاه. به جای تدریس یه کار اداری بهم داده بودن که بتونم تورو همراه خودم ببرم دانشگاه و پیش خودم نگهت دارم. نگاهم میکردی و لبخندای شیرین میزدی. صورتت سفید بود و موهات مشکی، چشمای درشتی داشتی و خیلی ناز بودی، درست مثل خواب بابایی..

 - خواب دیدم توی دل مامان داری تکونای شدید می خوری انقد که بالا و پائین شدن شکمم رو راحت میشد دید. منم کلی ذوق داشتم دوربینو بیارم و از تکونای نازت فیلم بگیرم.

- خواب دیدم می خوام ببرمت دکتر برای واکسیناسیون. یکی دو ماهه بودی، یه ژاکت و شلوار کاموایی سفید با نقش های سبز رنگ تنت کرده بودم، همه ش نگران بودم نکنه با این لباس گرم یا سردت بشه. تو هم آروم و بی صدا رو تشکت دراز کشیده بودی و اصلا گریه نمی کردی. فدای اون معصومیتت بشم مامانی. بابایی هم اون شب خوابت رو دیده بود و با این که سعی کرده بود به خاطر بسپره ولی صبح چیزی یادش نمیومد. ولی قیافه ت خاطرش بود. تو خواب هر دومون یه نی نی کوچولوی یکی دو ماهه بودی با موهای بور و قیافه معمولی.

- خواب دیدم سایت نی نی وبلاگ دوباره یه مسابقه عکاسی تحت عنوان "نی نی شگفت انگیز من" گذاشته. من هم یه عکس سه بعدی از آبشار نیاگارا داشتم که عکس برهنه پسرک یک ماهه م رو گذاشتم قسمت بالایی آبشار و خودم کمی موج کوچیک روش کشیدم. عکس سه بعدی خیلی خوشگلی شده بود.

- خواب دیدم خونه باباجون اینا هستیم و آخرای بارداری منه. کلی مهمون داشتن، همه با یه جعبه شیرینی اومده بودن ولی باباجون جعفر و مامان جون جمیله خونه نبودن. بعدش همه رفتن کوهنوردی و من تو خونه تنها موندم. یهویی برف شدیدی شروع به باریدن کرد. من که رفته بودم دستشویی، دیدم کلی خون ازم رفت. وحشت کردم ترسیدم نکنه از دستت دادم. ولی تو توی شکمم بودی و حالت خوب، وقت اومدنت نزدیک بود. مونده بودم حالا تو این برف تنهایی چطوری باید خودمو به بیمارستان برسونم که دایی جون و مامان و بابا اومدن... (١٣٩٠/٠٨/٢٥)

- خواب دیدم تو یه جایی مثل همایش یا دانشگاه هستیم و تو رو هم که چند ماهه بودی با خودم برده بودم. تو هم با بدن لخت چهازانو نشسته بودی و مثل همیشه یه لبخند شیرین به لب داشتی. که یهو دیدم دوتا از دندونای جلو ردیف پائینت دراومده، یه کم ناراحت شدم و گفتم اینا کی دراومدن که من متوجه نشدم، یکی از خانما به شوخی گفت به خاطر اینه که حواست به بچه نیست. ولی من خوشحال شدم که تو موقع دراومدن دندونات اصلا اذیت نشدی و جیغ و گریه نکردی که من متوجه بشم. تازه تا بیشتر لبخند زدی دیدم همه دندونای ردیف بالات (به جز دوتاشون) هم کامل دراومده. عجب مامانیم من!!!! (١٣٩٠/٠٨/٣٠)

- خواب دیدم که با باباجونت و باباو مامان من، برای زایمان رفتم بیمارستان. تو به دنیا اومدی و منم خودم بغلت کردم و آوردمت تو ماشین. خیلی شیرین بودی، همه ش نگام میکردی و با چشمات باهام حرف میزدی و قند تو دلم آب میشد. سفید بودی با یه دماغ کوچولو و چشمای درشت مشکی. موقع تولدتم حسابی صورتت رو چنگ انداخته بودی (آخه نیم وجبی تو ناخنات کی اینهمه بلند شده بود که تونسته بودی صورت ماهت رو خش بندازی؟!). منم موقع زایمان با اینکه طبیعی به دنیا اومده بودی، ولی هیچ دردی متوجه نشده بودم و خیلی راحت بودم. محکم تو بغلم گرفته بودمت و از خودم جدات نمی کردم. (١٣٩٠/٠٨/٣٠)

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)