213 امین روز تولد- جشن هفتمین ماهگرد تولد فرمانروا

سلام به همگی،

این منم. همونی که دوماهی نبودم. آخه فرمانروایی و مملکت داری وقت واسه آدم نمیذاره که. سکه گرون، ارز گرون، مرغ گرون، لبنیات گرون، خونه گرون، همه چی گرون، من هم دست تنها باید برم خرابکاریهای بقیه رو درست کنم. والا بلا...

بگذریم....، هفتمین ماه زمینی شدنم هم به سلامتی تموم شد. مبارکه.

من که میدونستم مامان و بابا قراره برام جشن بگیرن، برا اینکه عکسای خوبی بتونن ازم بندازن، دارم سه پایه دوربینو براشون تنظیم میکنم.

ببینم، مامان جونی برام چه کیکی پخته؟

به به، مرسی مامان جون، دستت درد نکنه. به افتخارش دست دست ...

تازه من امروز از تاج پادشاهیم هم رونمایی کردم، خوشگله؟ بهم میاد؟

بعد از جشن و دلی از عزا در آوردن، دست مامان و بابا رو گرفتم و بردمشون پارک الغدیر تا براشون شیرینکاری کنم و خسته گیشون درآد.

* بقیه در ادامه مطلب *

هی به بابایی گفتم سرسره بره، نرفت که نرفت. آخرش برای اینکه یادش بدم و ترسش بریزه، مجبور شدم خودم چند دور سرسره برم.

تازه برای اینکه نشون بدم دست زدنم به دست ترمز و بعد دنده و بعد فرمان ماشین بابایی اتفاقی نیست و یه چیزایی بلدم، تو پارک، کلی براشون ماشین سواری و موتور سواری کردم. خیلی کیف میداد، ویژژژژ...

تو این یکی دو ماهه کلی چیزای جدید یاد گرفتم که گوش شیطون کر، سعی میکنم زود زود بیام و بنویسم تا در تاریخ ثبت بشه.

مرسی که تو این مدت بهم سر زدین و احوالمو پرسیدین.