58 امین روز تولد (1)
امروز آدینه بود و من هم فارغ از فعالیتهای حکومتی و فرمانروایی داشتم یک روز تعطیل قشنگ رو میگذروندم.
اولش گفتم یه کم ورزش و نرمش کنم و وزنه بزنم.
ولی بعضی وقتا از بس زور میزدم، چشام تار میشد و جایی رو نمی دیدم.
بعد از یک نرمش حسابی و صبحانه مفصل، برای کسب آرامش تصمیم گرفتم به پارک مقر فرمانروایی سری بزنم و احوالی از درختان و حیوانات بگیرم.
از خدا پنهون نیست، از شما چه پنهون وجود اینهمه سبزه و گل و درخت و نغمه پرندگان من را سر شوق آورد و زدم زیر آواز...
*بقیه در ادامه مطلب*
از پارک فرمانروایی سری به کتابخونه پادشاه اعظم زدم.
اما هر چی گشتم کتاب نخونده پیدا نکردم، ظاهرا همشونو یه دور خوندم.
این بود که رفتم سراغ روزنامه ها. نمی دونین که چه کیفی میده یه فرمانروا بشینه تو روز تعطیل روزنامه بخونه. اون هم مطلبی در مورد آرامش خانوادگی....
همینطور که داشتم روزنامه رو ورق می زدم، رسیدم به جدول. در چشم بهم زدنی جدولشو پر کردم، آخه ناسلامتی به من میگن فرمانروا...
داشتم جدول سودوکو رو هم حل میکردم که پادشاه اعظم از در درآمد و گفتا فرمانروا چه نشسته ای، خودکار بر زمین بگذار که ...
... که از کهکشانهای دوردست مهمان آمده و همگان منتظر تشریف فرمایی شما هستند.
جامه خود تعویض کرده و به دیدار مهمانان ناخوانده شتافتم. مهمانانی سرخ روی و سبز تن که ظاهرا نمی دانند فرمانروایان نیز به استراحت و فراغت نیازمندند.