36 امین روز تولد
امروز صبح که از خواب بیدار شدم، مامانی بهم یه مژده داد که کلی ذوق کردم.
اونقدر خوشحال بودم که حتی تو خواب هم لبخند می زدم.
بعد یه مدت از خواب پاشدم و تو همون تخت فرمانروایی نرمش و ورزش کردم و آماده شدم.
*بقیه در ادامه مطلب*
می دونین چرا اینقدر خوشحال بودم؟ آخه قرار بود حموم کنم. تازه قرار بود بابایی حمومم کنه.
کلی تو تشت آب بازی کردم و دست و پا زدم. فقط نمی دونم چرا تا شعاع یک متری همه چی خیس شد؟!!
بعد حموم می دونین چی می چسبه؟ یه شیر خوشمزه حسابی و یه خواب راحت تو یه جای نرم و گرم.
اونم خواب با ژستهای مختلف!!
--------------------------------------------------
- امروز بابایی برای دومین بار فرمانروا کوچولو رو گذاشت رو شکم مامانی. فرمانروا کوچولو هم خزید و خودشو به سینه مامانی رسوند و شروع کرد به خوردن. بعدشم همینجوری نزدیک چهار ساعت، آروم و راحت روی سینه مامانی خوابید.
- بعدش بابایی برای اولین بار حمومت داد.
- دیگه با دقت به آویز تخت نگاه می کنی.