هق هق گریه یا سکسکه2
سلام پسر مهربون و خوش قلبم، دیشب مامانی، تو و بابایی رو خیلی اذیت کرد و هیچ کدومتون رو نذاشت بخوابین. تو این چند هفته اخیر، مامانی دو سه باری مثل ابر بهاری شده و نم نم که نه، شرشر گریه کرده (البته مامانی همه ش طبیعی و به خاطر تغییرات هورمونیه)، حالا مگه ابر چشمای مامان کوچیک میشد که بارونش بند بیاد...
خلاصه مامانی دیشب یک عالمه گریه کردم و تو هم زدی زیر گریه، هق هق گریه هات درست از توی لگنم میومد، جاشو کاملا می تونستم احساس کنم، پائین لگنم بودی. حالا گریه من بند اومده بود و تو ول کن نبودی، هرچی نازت کردم و باهات حرف زدم، مگه تکونای شدید و سکسکه ت تموم میشد، الهی قربون دل نازکت بشم که تحمل اشکای مامانو نداری. قبلا یه بار هم شهریور ماه تو خونه مادر جون نجیبه اینا اینطوری شده بودی، حرکاتت انقد شدید و ناجور شده بود که کاملا معلوم بود ناراحتی من، روت اثر کرده. ببخشید مامانی...
اینجور وقتا بابایی طفلک هم خیلی غصه دار میشه، آخه اصلا تحمل ناراحتی منو نداره. بابایی و من هیچکدوم نتونستیم شبو بخوابیم و یه نیم ساعتی نزدیکای صبح خوابیدیم که خیلی حال داد. البته من ده دقیقه بیشتر نتونستم بخوابم، آخه از یه طرف هی تو با دست و پاهای کوچولوت به شکمم میزدی که تنبلا پاشید نمازتونو بخونید، آفتاب دراومد، از یه طرف ساعت بابایی دم به دیقه زنگ میزد و همینارو میگفت، ولی انقد که خسته بودیم آخرش نمازمون قضا شد