هق هق گریه یا سکسکه
سلام جیگرطلای مامان، ظهر بخیر، حسابی خوابیدی مامانی؟
دیروز باباجون جعفراینا سر راهشون از اهواز به تبریز اومده بودن خونه مون، آخه دایی جون تو اهواز مصاحبه شرکت نفت داشت. تو هم از خوشحالی اومدن اونا انقد ورجه وورجه کردی و حرکات عجیب و غریب نشون دادی که شکم درد و کمر درد گرفتم. فدای تو بشم که خیلی وقت بود هیچ مهمونی نداشتیم و حالا اینهمه ذوق کرده بودی. تازه باباجون اینا برامون آجیل خوشمزه تبریز هم آورده بودن. کمی از وسایل پسر گلم رو هم آورده بودن، بقیه ش موند دفعه بعد که میان پیشمون بمونن و مواظبمون باشن. ولی مهمونامون چند ساعت بیشتر نموندن و خیلی زود رفتن. تو هم شروع کردی به نوع جدیدی از حرکت تو دل مامان. یه سری از حرکات پالسی، انگار که از رفتن مهمونا غصه ت شده بود و داشتی هق و هق گریه میکردی، حالا مگه آروم میشدی. باباجون کلی ناز و نوازش و بوست کرد، آروم نشدی. دوتائی شروع کردیم برات لالائی خوندیم و کلی وعده و وعید بهت دادیم، تا حرفامونو میشنیدی آروم میگرفتی و تا ما ساکت میشدیم دوباره شروع میکردی. تا اینکه بالاخره آروم شدی. شاید هم این همون چیزی بود که بهش میگن سکسکه جنین!!؟؟نمیدونم مامانی. خلاصه تا شب کلی وول خوردی و من همچنان درگیر دل درد بودم. ولی وقتی خواستیم بخوابیم، بابایی ازت خواست که تو هم دیگه بگیری بخوابی تا مامان بتونه کمی استراحت کنه. شما هم مثل یه بچه خوب حرف گوش کن، واقعا حرف بابایی رو گوش کردی و از همون لحظه تا صبح خوب خوابیدی. الان هم که مامان داره اینارو مینویسه داری ورجه وورجه میکنی. مامان فدای تو بشه نازنین مهربونم.