آیهان کوچولوی پاک و شب های احیاء

سلام فرشته کوچولوی مامان وبابا، طاعات و عباداتت قبول شبهای احیای امسال، باباجون من و تورو برد امامزاده باراجین تا عبادت و شب زنده داری کنیم. و تو کوچولوی مؤمن من همه این سه شب رو از ساعت 10-11 شب تا 4صبح بی وقفه بیدار بودی و کلی نماز و دعا خوندی و زیارت کردی و ذکر گفتی. انقد وول میخوردی که من به زور میتونستم بشینم، لگدها و تکون هات از همیشه خیلی محکم تر و بیشتر بود، معلوم بود که حسابی مشغول عبادت بودی و تا برمی گشتیم می خوابیدی.
تازه گمون کنم این اولین سالی بود که من هرسه شب احیاء رو بدون کوچکترین چرتی بیدار بودم و هر سه شب جوشن کبیر رو کامل خوندم. شاید خدا جون به خاطر اینکه تو فرشته کوچولوی مهربون تو دل مامانی هستی، به من هم اجازه داده که کمی از پاکی تو رو داشته باشم و بهش نزدیک تر بشم. شکممو چسبوندم به ضریح تا تو هم بتونی ضریح رو با دستای کوچولوت بگیری. ازت خواستم که همه رو دعا کنی و مطمئنم تو همه رو دعا کردی و خداجون هم به خاطر دل پاکت، صدات رو زودتر از صدای هرکسی میشنوه و دعاهات رو برآورده میکنه. راستی مامانی، تو همه روزا موقع اذان صبح و ظهر و مغرب که میشه، زودی بیدار میشی و مطمئنم که تو دل مامانی مشغول عبادت خداجون هستی. دوست دارم وقتی هم که بزرگتر شدی همیشه نمازهات رو سر وقت بخونی. این شب ها، شبای شهادت آقا امیرالمؤمنین علی (ع) بود و من ازشون خواستم تا از خدای بزرگ بخواد تا تو هم مثل اون و پسرهای پاکش، یه روز مرد مؤمن و بزرگی بشی و دلت همیشه از عشق خدا لبریز باشه. آمین خداجون بزرگ. و تورو خیلی خیلی سپاس به خاطر فرشته کوچولوی مهربونی که بهمون هدیه دادی. بهمون لیاقت بده که خوب تربیتش کنیم و قدرش رو بدونیم.