آیهانآیهان، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره

آیهان فرمانروای ماه

قصه آیهان کوچولوی قهرمان و مسابقه رادیویی

1390/5/22 8:08
593 بازدید
اشتراک گذاری

یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکس نبود.

غروب یه روز گرم تابستون بود. تازه 6 روز از وسط تابستون گذشته بود. یه نی نی کوچولوی باهوش تو شکم مامانش داشت ورجه وورجه می کرد و واسه خودش آواز می خوند. اسم این نی نیه ناز آیهان بود. آیهان کوچولو تازه وارد هفته بیست و چهارمش شده بود و نیم کیلو بیشتر وزن نداشت. مامان و باباش هم خیلی دوستش داشتن. تازه، بعضی وقتا هم سه نفری می رفتن بیرون و قدم می زدن.

القصه، اون روز هم طبق معمول هر روز رادیو قزوین داشت برنامه "جشن دل" ویژه افطار ماه رمضون رو پخش می کرد. این برنامه برای شنونده هاش دو تا مسابقه هم گذاشته بود. یه مسابقه تلفنکی و یه مسابقه پیامکی. مسابقه پیامکیش این بود که: این حدیث از کدام امام معصوم است؟ "نزدیکترین و سریعترین طاعت در ثواب، صله رحم است".

بابا و مامان آیهان تصمیم گرفتن تو مسابقه شرکت کنن و اسم آیهانو از رادیو بشنون. البته اون دوتا کلاً آدمای خوش شانسی نبودن. آخه تمام سهم شانسشونو تو پیدا کردن هم و به دست آوردن آیهان کوچولو صرف کرده بودند! همین چند وقت پیش بود که بابایی کلی پول تو بانک گذاشته بود ولی حتی یه پاپاسی هم برنده نشد. مامانی هم تا چیزی می خواد بخره تو بازار نایاب میشه و نمیشه گیرش آورد. بگذریم.

بابایی رفت تو اینترنت گشت و جواب مسابقه رو پیدا کرد. جواب سوال گزینه (1) امام محمدباقر (ع) بود. بابایی به اسم آیهان کوچولو به رادیو پیامک زد. مامانی هم به اسم خودش تو مسابقه شرکت کرد.

یه مدت گذشت و رادیو داشت برنامه هاشو پخش می کرد، مصاحبه با مردم، پیامهای شما، کارشناس مذهبی و .... مامانی به بابا گفت بریم بغل رادیو بشینم، اگه اسم آیهانو گفت ضبطش کنیم واسه یادگاری. هر دو موبایلاشونو حاضر کردن و منتظر شدن. کلی بغل رادیو نشستن تا اینکه اسم آیهانو و مامانیو تو رادیو پخش کردن. البته آقا مجریه نمی دونست آیهان آقا هست یا خانوم!! بابا و مامان کلی ذوق کردن. آیهان کوچولو هم کلی ذوق کرد و خوشحال شد.

دیگه وقت اذان شده بود. بابایی و مامان نشستن سر سفره و روزه یازدهمین روز رو افطار کردن. غذاشون یه دلمه خوشمزه بود. آیهان کوچولو هم خیلی از دلمه خوشش اومد و کلی نوش جون کرد. بعد از افطار مامانی ظرفها رو برد آشپزخونه و مشغول شستنشون شد. بابایی هم لم داده بود به مبل و داشت استراحت می کرد. برنامه جشن دل رادیو دیگه به آخرش رسیده بود که قرار شد اسم برنده ها رو اعلام کنند.

وااااایییییی، حدس بزنین اسم برنده کی بود؟ مامان و بابا باور نمی کردن. اسم برنده پیامکی آیهان کوچولوی نیم کیلویی بود. نی نی کوچولوی قهرمان، برنده شده بود و اولین جایزه زندگیشو برده بود. بابا و مامان از خوشحالی داشتن پر در می آوردن. آیهان کوچولو هم کلی شادی می کرد و بالا پایین می پرید. بابایی و مامانی این قهرمانیو به آیهان کوچولو تبریک گفتن و دعا کردن آیهان همیشه سربلند و پیروز باشه و لطف و رحمت خدا همیشه شامل حالش بشه. بعد سه تایی باهم خوندن:" آفرین، صد آفرین، هزار و شونصد آفرین، فرشته روی زمین، آیهان آقای نازنین، کوچول موچول بهترین، ...."

قصه ما به سر رسید، آیهان جون هم به جایزه اش رسید. جایزه اش یه ساعت دیواری خوشگله که بابا مامان میزنن به دیوار اتاق آیهان کوچولو.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

آرزو
15 شهریور 90 10:11
سلام آیهان کوچولوی خوش شانس ایشاله همیشه تو زندگی خوشحال و سلامت باشی قصه خیلی قشنگی بود مرسی مامان آیهان