295 امین روز تولد- فرمانروا در قصر
1391/07/05
صبحها که از خواب پا میشم، چون فرمانروای خوبیم، اول صبحانه می خورم.
بعد سعی می کنم در تراس خونه را باز کنم، برم هوایی بخورم. اما حیف که باز نمیشه!!
از باز کردن در که ناامید میشم، میرم سراغ چسبونکهای روی در یخچال و مدتی با اونها خودمو مشغول می کنم.
اگه مامانی یادش رفته باشه چیزی جلوی در فریزر بذاره، اونو باز می کنم ببینم توش چه خبره؟ یه نسیم خنکی از فریزر میاد بیرون که کلی خوش به حالم میشه. فقط نمی دونم چرا قبض برق که میاد دود از کله بابایی بلند میشه!!
میرم پیش بابایی میبینم باز نشسته پشت کامپیوتر داره واسه خودش خبر می خونه. با دست چندتا میزنم به کامپیوتر میگم بابایی از بس این بنده خدا را روشن میذاری پول برق اینقدر میاد دیگه...
الان دیگه وقت استراحته. یکم بخوابم و بعدش دست بابا مامان را بگیرم ببرمشون یه جایی...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی